کد مطلب:164574 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

در خواب امیرالمؤمنین در زمین کربلا
شیخ صدوق روایت داشته در امالی به سندهای خود از ابن عباس كه گفت:

من با امیرالمؤمنین بودم وقتی كه به جنگ صفین رفت. چون در نینوا نزول نمود، كه كنار شط فرات است، دیدم كه صدای مبارك خود را بلند نمود و فرمود: ای پسر عباس! آیا این موضع را می شناسی؟ عرض كردم: یا امیرالمؤمنین! این موضع را نمی شناسم. آن جناب فرمود كه اگر می شناختی این موضع را، چنانچه من می شناسم، هر آینه از اینجا نمی گذشتی، مگر این كه می گریستی، چنان كه من گریه می كنم. پس آن جناب زمانی دراز گریست و آنقدر اشك فرو ریخت كه ریش مبارك آن جناب تر گردید و اشكها به سینه ی او روان شدند. و ما هم با وی گریستیم. پس آن جناب فرمود: اوه! اوه! مرا چه كار است با آل ابوسفیان؟ مرا چه كار است با گروه شیطان و اولیا كفر؟ صبر كن، صبر كردنی، ای ابا عبدالله! پس به تحقیق كه پدر تو هم ملاقات كرد مثل آنچه تو با ایشان ملاقات می كنی. پس آبی خواست و وضو ساخت و نماز گذارد. آنقدر كه خواست پس از آن مثل كلام اول اعاده كرده، پس او را خواب در ربود و ساعتی آرمید. پس از آن بیدار شد. و فرمود: ای پسر عباس! عرض كردم: من در اینجایم، ای امیرمؤمنان! فرمود: خواهی خبر دهم تو را از آنچه در خواب دیدم؟ عرض كردم كه خوابید چشمهای شما و خیر دیدید، ای امیرالمؤمنین! آن جناب فرمود: دیدم گویا بودم كه مردان چندی از آسمان نازل شدند با ایشان علمهای سفید بود و شمشیرهای خود را حمایل [1] كرده بودند كه آن شمشیرها سفید بودند می درخشیدند و در دور این زمین خطی كشیدند. پس از آن دیدم كه این درختها زده شده به ریشه های ایشان كه مضطرب شد و خون غلیظی


ظاهر شده بود. حسین، طفلك من، و مغز استخوان من، غرق شد در آن خون. و طلب فریادرسی می نمود و كسی به فریادش نمی رسید. و آن مردان سفیدپوش كه از آسمان نازل شده بودند می گفتند صبر كنید ای آل رسول كه شما كشته می شوید در دست بدترین مردمان و این است بهشت ای ابا عبدالله كه به سوی تو مشتاق است. پس از آن مرا تعزیت گفتند و می گفتند ای ابوالحسن! بشارت و مژده باد تو را كه خدا چشمهای تو را به آن روشن می كند و روزی كه مردم می ایستند به نزد پروردگار عالمیان! پس از آن بیدار شدم قسم به آن كسی كه نفس علی در دست اوست كه هر آئینه به تحقیق خبر داد مرا كه صادق مصدق ابوالقاسم كه من آن زمین را خواهم دید در هنگامی كه اهل ظلم بر ما خروج كنند و این زمین كرب و بلا است كه دفن می شود در آن حسین با هفده نفر از اولاد فاطمه. و این زمین در آسمانها معروف است و ذكر می شود به زمین كرب و بلا همچنان كه ذكر می شود بقعه ی حرمین و بقعه ی بیت المقدس. پس از آن فرمود: ای پسر عباس! طلب كن در اطراف این زمین قدری از پشكل آهو را پس قسم به خدا كه دروغ نگفتم و تكذیب ننمودم و آن پشكل ها رنگ های ایشان زرد شده است به رنگ زعفران. ابن عباس گوید من آنها را طلب كردم یافتم آنها را كه در جائی جمع بودند.پس ندا كردم كه ای امیرمؤمنان! آنها را یافتم به همان صفتی كه شما وصف كردید. پس آن جناب فرمود كه راست فرمود خدا و رسول خدا. پس آن جناب برخاست، هروله كنان بر آن جانب آمد. پس آنها را برداشت و بوئید. و فرمود اینها، به عینها، همانها می باشند. آیا می دانی ای پسر عباس كه اینها چیست؟ این پشكل ها را عیسی بن مریم به اینجا گذاشته است و كیفیت چنان بود كه عیسی با حواریین در این زمین گذشتند دیدند كه آهوی چند جمع شده اند و گریه می كنند پس نمی دانستند كه عیسی چرا گریه می كند. از سبب گریه سؤال نمودند فرمود: آیا می دانید این چه زمین است؟ گفتند: نمی دانیم. فرمود: این زمینی است كه


كشته شود در او پسر رسول و پسر طاهره ی بتول كه مثل مادر من است و مدفن او در همین زمین خواهد بود و این زمین خوشبوتر از مشك است زیرا كه از طینت آن فرزند مبارك است و طینت انبیاء و اولاد انبیاء چنین است. و این آهوان با من سخن می گویند كه در این زمین چرا می كنند به جهت شوق طینت آن فرزند مبارك. و گمان می كنند كه این زمین ایمنی است از مكرهات پس دست بر این پشكل ها زد و بوئید آنها را. و فرمود كه بوی خوش این پشكل ها برای خوشبویی گیاههای این زمین است. خدایا این را باقی نگاه دار تا پدر حسین اینها را ببوید و تسلی یابد پس تا امروز ماند و رنگ های آنها به جهت طول مدت زرد شده است. و این زمین كربلا است. پس از آن به صدای بلند، جناب ولایت مآب فرمود: ای خدای عیسی بن مریم مبارك نكن در قتل حسین و هر كه یاری كند در قتل او و هر كه خوار كند او را. پس از آن گریه كرد گریه كردن زیادی و ما هم گریستیم با او تا این كه بر رو افتاد و غش كرد زمان درازی چون به هوش آمد. آن پشكل ها را گرفت ودر گوشه ی ردائی پیچیده و امر كرد كه من او را ببندم. پس از آن فرمود: ای پسر عباس! هر وقتی كه دیدی از او خون منفجر شد و سیلان كرد، پس بدان ابا عبدالله در این زمین كشته می شود دفن گردیده می شود. ابن عباس گوید كه من همیشه آن پشكل ها را محافظت می كردم چون محافظت فرایض و هرگز آن را از آستین نمی گشودم. پس من خوابیده بودم در خانه ی خودم یكدفعه بیدار شدم دیدم در آستین من خون می چكد. پس نشستم و گریه كردم و گفتم قسم به خدا، حسین كشته شد! قسم به خداكه امیرالمؤمنین هرگز چیزی به من نگفت كه دروغ باشد. هر چه خبر داد واقع شد، زیرا كه رسول الله، خدا به او خبر می داد خبرهائی را، به غیر او خبر نمی داد. پس بیرون رفتم دیدم مدینه را كه گرد و غبار فرو گرفته است ناگاه آفتاب در آمد در حالتی كه منكسف بود و دیوارهای مدینه گویا خونین بود. پس من نشستم و گریه كرد [م] ناگاه صدائی شنیدم از جانب خانه كه می گفت: صبر كنید، ای آل پیغمبر! كه پسر او كشته شد و روح الامین با گریه نازل شد. پس


آن صدا زننده به صدا [ی] بلند گریه كرد. و من هم گریه كردم و آن وقت دانستم حسین را كشتند. پس از آن خبر آمد كه به همان تاریخ كه عاشورا بود حضرت سیدالشهداء راشهید نمودند و شنیدم از كسانی كه در كربلا بودند كه می گفتند ما نیز در آنجا همین كلام را از هاتفی شنیدیم و گمان می كنیم كه خضر است [2] .


[1] حمايل شمشير: بند چرمي شمشير.

[2] امالي الصدوق:480 - 478.